باوجودي که نزديک به دو سال از آخرين روزهاي مديريت علي خيرانديش بر مهمترين پروژه صادرات LNG ايران ميگذرد، اما او همچنان بهخوبي جزئيات و وضعيت طرح را در ذهن دارد. هرچند خود را تنها مقيد به اظهارنظر در مورد «اقتصاد» صادرات گاز ميداند، اما همزمان وابسته کردن اروپا به ايران با صادرات گاز را تنها يک «شوخي» ميشمارد. ازنظر کسي که هفت سال بر صندلي مديرعاملي ايران ال.ان.جي تکيه زده بود، حرکت به سمت LNG به يک اجبار ميماند، اما چون دوران اروپا را «تمامشده» ميداند، از لزوم چرخش هدفگذاريها به سمت شرق سخن به ميان ميآورد. در يک روز سرد زمستاني با علي خيرانديش در دفتر کارش به گفتوگو نشستيم، آنجا که برايمان از گذشته، حال و آينده LNG در ايران و جهان گفت.
بهعنوان نخستين سؤال، بفرماييد که ايده احداث کارخانه توليد LNG در ايران چگونه شکل گرفت و در حال حاضر آخرين وضعيت اين طرح چگونه است؟
اولين بار در سال ۱۳۵۳ شرکت ملي نفت ايران طي گزارشي به شاه شرايط ساخت کارخانه LNG را اعلام ميکند، اما چون نرخ بازگشت سرمايه طرح ۱۴.۵ درصد – يعني کمتر از حداقل ۱۶ درصدي که مدنظر شاه بوده است- ارزيابي شده بود، از دستور کار خارج و پروژه IGAT ۲ که گاز ما را به شوروي سابق ميرساند جايگزين ميشود. عليرغم بررسي مجدد طرح در دوران سازندگي، طي بررسي اوليه و سريع و با توجه به مشکلاتي که در جذب تکنولوژي داشتيم نتيجه خاصي عايد نشد. با طرح دوباره مسئله در سالهاي ۷۵ و ۷۶، نهايتاً در اواخر دولت دوم اصلاحات، چند پروژه در اين رابطه تعريف شد: پروژه ايران ال.ان.جي با حضور BP و Reliance هند، پرشين ال.ان.جي با حضور Shell که بعداً Repsol به آن اضافه شد، پارس ال.ان.جي توسط Total که بعداً به آن Petronas اضافه ميشود، و پروژه چهارم، فقط با محوريت شرکت ملي نفت ايران بنام NIOC LNG.
عليرغم اينکه قرار بود پروژهها موازي جلو بروند، فقط NIOC LNG جلو رفت و طراحي مفهومي آن آغاز شد. در همان بررسيهاي اوليه BP و Reliance کنار کشيدند و بهاينترتيب فکر ميکنم اوايل ۸۴ يا اواخر ۸۳ پروژهي ايران LNG تعطيل شد.
زماني که در سال ۸۵ من به NIOC LNG آمدم، گفتم که اين کار در قالب شرکتهاي دولتي به مشکل ميخورد و در قالب شرکتهاي خصوصي با اين سهامداران يک مقداري مشکلدار خواهد شد، چون اگر پروژه بخواهد در يک زمانبندي معقول سهچهارساله به بهرهبرداري برسد، بايد ماهانه حدود صد ميليون دلار در آن پول خرج شود ولي عليرغم تذکر اوليه ما هيچوقت نتوانستيم کاري کنيم که حتي يکچهارم و يا يکسوم اين پول را هم به ما بدهند.
بعد از دفاع از پروژه در هيئتمديره شرکت ملي نفت، در خردادماه ۸۶ به ما ابلاغ شد که شما ميتوانيد پروژه را شروع کنيد و همان موقع تا تصويب آن در شوراي اقتصاد، من از وزارتخانه درخواست پول کردم، اما اولين مبلغي که به پروژه پرداخت شد در آبان سال ۸۶ بود، و بلافاصله پکيجهاي دو و سه پروژه که شامل تانکها و اسکله بود استارت خوردند. تا پروژه طوري فعال نگهداشته شود که سهامدار خارجي پسزده نشود. در اين زمان ديگر با توجه به توقف طرح ايران ال.ان.جي به علت رفتن BP از آن، ما طرح خودمان، يعني NIOC LNG را به ايران ال.ان.جي تغيير نام داده بوديم و شرکتي نيز در سال ۸۵ با نام جديد تأسيس شده بود.
ضمناً پارس LNG و پرشين LNG هيچوقت نتوانستند به FID يا مرحله نهايي تصميمگيري براي سرمايهگذاري برسند، يعني هميشه اين مشکل وجود داشت که قيمتهاي اجرا اجباري را در پروژه به وجود ميآورد که جذابيت پروژه را از بين ميبرد و براي جذابيت افزايي به آن هم امکان پايين آوردن قيمت خوراک وجود نداشت. بدين ترتيب تنها پروژه فعال، ايران ال.ان.جي، يا همان NIOC LNG سابق باقي ماند.
آقاي مهندس فرموديد که قبل از انقلاب نرخ بازگشت سود LNG ۵/۱۴درصد بود، اما آيا بعد از انقلاب و آغاز طرح، بررسي مقايسهاي LNG و خط لوله از منظر اقتصادي انجام شد؟ آيا براي طرحهاي LNG در دستساخت پيشبيني بازار انجام پذيرفت؟
در دوران دولت اصلاحات فقط يک مجوز کار تئوريک صادر شد ولي در سال ۸۵ اين بررسيها انجام شد. ما يک منحني خيلي ساده داريم که ميگويد در مقياس ميليون تن بر سال انتقال گاز، با افزايش مسافت بهتدريج خط لوله کمتر اقتصادي ميشود. هر چه مسافت زياد شود، LNG اقتصاديتر است. نقطه سر به سري اين دو ۲۴۱۵ کيلومتر براي دو خط توليد LNG بر اساس محاسبات سال ۸۷ از محل توليد گاز يعني عسلويه است، که کمتر از آن خط لوله بهصرفه خواهد بود.
اين وابسته به چه چيزي است؟
وابسته به هزينهها، مثلاً امروز فولاد ارزان شده و بيشترين هزينه خط لوله ورق فولادي است. اما تجهيزات LNG مثل کمپرسورها و... آنقدر ارزان نشده است. بنابراين، با کاهش قيمت نفت و بهتبع آن فولاد، خط لوله نسبت به LNG اقتصاديتر ميشود و ممکن است امروز تا سه هزار کيلومتر هم خط لوله اقتصاديتر باشد. بر اساس ۲۴۱۵ کيلومتر، کشورهايي مثل افغانستان، پاکستان، ازبکستان، گوشهاي از تاجيکستان، قرقيزستان و ترکمنستان، اين طرف آذربايجان، گرجستان، ارمنستان، ترکيه و بعدازآن ميآييد سوريه، لبنان، عراق، اردن، عربستان سعودي و کويت. بعد پايين ميرويد قطر، بحرين، عمارات، عمان و يمن در اين محدوده قرار ميگيرند. يک گوشهاي از هند را هم ممکن است بگيرد، حالا ممکن است يک نفر به من بگويد ما ميخواهيم اين را براي حفظ صلح بينالمللي استفاده کنيم، براي اينکه ميخواهيم ديگران با ما کار اقتصادي بکنند استفاده کنيم يا امثال اين، من نظري نميدهم؛ من ميگويم نميدانم آيا اين جواب ميدهد يا نه.
آيا بررسي شده بود که واقعاً منافع ژئوپليتيک و جنبههاي غيراقتصادي آن چقدر است؟ چون با اين حساب حتي خط لوله صادراتي به اروپا که در اين رابطه تفاهمنامهاي ميان OMV و شرکت ملي نفت در مورد آن بسته شد هم غيراقتصادي است، چراکه فکر ميکنم به مرز ترکيه با ۲۵۰۰ کيلومتر هم نميتوان رسيد.
با ۳۰۰۰ کيلومتر هم شما به آخر ترکيه ميرسيد، يعني در قسمت اروپايي ترکيه تمام ميشود. اما در مورد ابعاد غيراقتصادي، بهنظرم بايد خيلي دقيقتر موردبررسي قرار بگيرد. خط لولههايي که بهعنوان ارتباط بين کشورها مطرح ميشود، يکي خط لولهي صلح است که قرار است به پاکستان و هند برود. ظاهراً يک برداشت است که اگر خط لولهاي از درون پاکستان رد شود و وارد هند شود، ميتواند مشکلات سياسي بين هند و پاکستان را حل کند!؟ شخصاً اينجوري به موضوع نگاه نکردم و باور نميکنم اين واقعي باشد، يعني باور ندارم که يک خط لوله بتواند مشکلات به اين عظمت را بين دو کشور حل کند. الان روسيه ۵۰ و اَندي درصد از گاز وارداتي و حدود ۲۶ درصد از کل گاز مصرفي کشورهاي اروپاي غربي را تأمين ميکند که عدد بسيار بزرگي است. ولي روسيه يا نخواست يا نتوانست آن خط لولهها را ببندد و بگويد شما ما را تحريم کنيد ما هم طوري برخورد ميکنيم که شما مجبور باشيد عقبنشيني کنيد، نميخواهم بگويم اين درست يا غلط است. روسها بسيار سياسيتر از اين حرفها هستند که بخواهند موضوع را باز کنند که کسي بفهمد چرا، ولي واقعيت اين است. خيلي ساده و سرانگشتي ما اينگونه برداشت ميکنيم که اگر غرب به گاز روسيه نياز دارد، روسيه هم به پول غرب نياز دارد. اينگونه نيست که اگر شما خواستيد تحريم کنيد به اين راحتي بتوانيد خط لولهاي را ببنديد. اينکه ميگويند غرب به ما وابسته بشود بهنظرم فقط يک شوخي است. روسيه اکنون از مسير اوکراين، بلاروس، درياي بالتيک و درياي سياه، درمجموع هشت خط لولهي ۵۶ اينچ گاز به اروپا ميفرستد. فرض کنيد ما هم يکي بدهيم، چه اثري دارد؟ هشت تا خط لوله، ۲۵ درصد، يک خط لوله چند درصد؟ سه الي چهار درصد، يعني هيچي، آيا اگر ما ۳ درصد گاز اروپا را قطع مي-کنيم، اروپاييها همه بيچاره ميشوند، مجبور ميشوند گردنشان، کمرشان را در مقابل ما خم کنند، اگر بخواهيم واقعيت را بگوييم واقعيت اين نيست.
نهتنها در اين مورد، بلکه هيچ رابطهي اقتصادي در دنيا يک چنين حجمي از عمليات را ايجاد نميکند. چين و آمريکا فکر ميکنم سالي ۴۰۰، ۵۰۰ ميليارد دلار باهم تبادل ارزي، مالي دارند. آيا هيچکدام آنها جرأت ميکنند بگويند من آنيکي را با تحريم کردن زمين ميزنم؟ نه، ۵۰۰ ميليارد دلار هم آنيکي را زمين نميزند. چه برسد به يک خط لوله که آخر آن ميخواهد ۵، ۶ ميليارد دلار گاز را به اروپا ببرد، بهنظر من بحثهاي ژئوپليتيک بيشتر به اين دليل گفته ميشود که از يک سري مسائل بهطور بسته عبور کنيم. مسئله را خيلي راحت نبينيم، خيلي ساده وقتي ميگويند اين مسئله از سطح اقتصاد بالاتر است، شما بکشيد کنار، من ميگويم چشم. ميگويم واقعاً در آن محدوده چيزي نميدانم. اما برداشتم اين است که يک سري از مسائل مبهم گذاشته ميشود و از روي آن رد ميشود. حال اين در مرحله اجرا بتواند اجرا شود يا نه، اميدواريم به سرنوشت خط لوله صلح دچار نشود.
با اين حساب برداشت شما اين است که دنيا دارد به سمت افزايش سهم LNG نسبت به خط لوله ميرود؟
اصلاً اجبار است.
با اين حساب اين مسئله که اروپا در تلاش است که از زير بار تسلط گازي روسيه خارج شود و براي تحقق اين هدف LNG را از آفريقا و آمريکا و جاهاي مختلف دارد ميخرد، آيا نشانگر اين نيست که دلايل سياسي هم پشت قضيهي LNG هست؟
سؤال من اين است، چقدر فکر ميکنيد تصميمات اروپاييها سياسي است؟ البته جايگزيني LNG يک اجبار است، چون بالاتر از يک مسافتي، امکاني براي خط لوله نيست. اما اينکه آيا اروپاييها به سمت اين دارند ميروند که از روسيه فاصله بگيرند و خودشان را وابسته روسيه نکنند يا نه؟ جواب من اين است که اروپاييها تلاش ميکنند اين کار را انجام دهند، اما اگر احساس کنند حتي بيست درصد گرانتر است، هيچوقت اين کار را نميکنند. کشورهايي که امروز ظرفيت عرضه مقادير زياد LNG به بازار جهاني را دارند، ايران، استراليا و روسيه هستند. کانادا و آمريکا هم هستند، اما مهم اين است که چقدر دارند. اين خيلي مهم است. برآوردم اين نيست که اين دو بيشتر از ۲۰ تا ۲۵ ميليون تن ميخواهند به بازار بياورند. کسي که خيز ۱۰۰ ميليون تني برداشته است، روسيه است، يک زماني ما خيز ۷۰ ميليون تني برداشته بوديم، استراليا نزديک ۳۰، ۴۰ ميليون تن خود را به بازار آورده و برآوردم اين است که بقيه آن را هم در حد ۲۰، ۳۰ ميليون تن ديگر ميتواند به بازار بياورد، با توجه به اقتصاد قضيه، آمريکا و کانادا بيش از۲۰ تا ۲۵ ميليون تن نخواهند آورد. پس دوباره خريد ال.ان.جي توسط اروپا به سمت روسيه خواهد رفت يا ايران که فکر نميکنم نتيجه سياسي خيلي مطلوبي براي جايگزيني داشته باشد.
با توجه به اينکه مسير اصلي صادرات ما به اروپا ترکيه است که با مسائل متعددي روبروست، آيا بررسي شده است که ما به کشورهاي اروپايي مثل اسپانيا که ازنظر مسير دريايي هم به ما نزديکتر است LNG صادر کنيم؟ اساساً در همان پروژهي ايران ال.ان.جي چه مشترياني مدنظر قرارگرفته بود که ما به آنها LNG را بفروشيم؟
ما با کشورهاي زيادي ازجمله انگلستان، اسپانيا، فرانسه، پرتغال، ايتاليا، اتريش، آلمان، هند، چين و اندونزي براي فروش LNG مذاکره کرديم، به لحاظ مالي اصولاً بازارهاي شرق براي ما بازارهاي خيلي جذابتري هستند، براي همين ما خيلي نبايد به سمت غرب بچرخيم. دليل آن هم خيلي روشن است، چين يک موقعي داشت سالي۵۰ هزار مگاوات نيروگاه جديد نصب ميکرد که اگر ۱۵۰۰۰ مگاوات آن را هم ميخواست گازي باشد و حتي دوسوم اين را هم ميخواست با LNG تغذيه کند، يعني هرسال دو فاز کامل پارس جنوبي را به مصرف خود اضافه ميکرد. چين ظرفيت خود را در توليد فولاد به نصف ظرفيت جهاني رسانده است. يعني کل دنيا يک طرف، چين بهتنهايي يک طرف. اصلاً مقايسه بين چين و اروپا در صنايع انرژي بر شوخي است. من معتقدم امروز اروپا مطلقاً مرکز جهان نيست. نميگويم بيارزش است، ولي اصلاً چيزي که قبلاً بوده نيست. دوران اروپا تمام شده است. ممکن است پايان اين دوران ۱۰ سال ديگر، ۲۰ سال ديگر و يا ۵۰ سال ديگر اتفاق بيافتد، و تبديل به يک قدرت درجه ۲ يا درجه ۳ شود. واقعيت اين است که امروز اروپا اصلاً در هيچ زمينهاي مثل قديم نيست. مثلاً چين بهتنهايي يک مقداري کمتر از کل اروپا صادرات دارد. چين بهتنهايي حدود ۳۰ درصد کمتر از کل اتحاديه اروپا واردات دارد. يعني اگر چين و هند به دوران اوج خود برگردند، ديگر نيازي به بقيه دنيا نداريم.حتي روسيه هم در LNGهاي خود هدفگذارياش را نه اروپا بلکه چين، کره، ژاپن و آسياي جنوب شرقي کرده است. آمريکا هم هدفگذاري اصلياش اروپا نيست.
در بحث پروژه ايران ال.ان.جي هزينهها به چه ترتيب ديده شده است، اعم از هزينههاي ساخت واحد مايع سازي، تصفيه شيرينسازي، مايع سازي مخصوصاً بحث کشتي را منظورم است قرار است چه تصميمي روي آن گرفته شود؟
کارخانه ايران ال.ان.جي نياز به يوتيليتي عظيمي دارد. يک موضوعي را که رئيس وقت شرکت صادرات گاز ايران، آقاي جوادي دستور داده بود و من هم دنبال کردم اين بود که توربينهاي موردنياز را فقط GE و بعداً NovoPignone هم ميساخت که البته آن را هم در همان سال ۸۳، ۸۴ آمريکاييها خريده بودند. بنابراين، ما ميدانستيم توربينهاي آن را نميتوانيم تهيه کنيم. بنابراين، در مذاکرات با Linde وSnamProgetti و چند تا شرکت ديگر، پيشنهاد تعويض توربينها را به الکتروموتور داديم، ولي اين جايگزيني الکتروموتور بهجاي توربين، مصرف برق بالايي را در طرح ايجاد ميکرد که به همين دليل به يک نيروگاه ۱۱۰۰ مگاواتي نياز داشتيم. يوتيليتي آب هم توسط همان پيمانکاري که نيروگاه را اجرا ميکرد، اجرا ميشد. اين دو قسمت در آن زمان حدود ۷۲۰ ميليون يورو يا نزديک ۹۵۰ميليون دلار ميشد. بخش ديگر، شامل نيتروژن، هواي فشرده،شبکهي فلر و مجموعههاي ديگر بهاضافهي تانکها که آفسايت ما محسوب ميشد و اسکله و سيستم بارگيري، در حدود۶۰۰ ميليون يورو يعني نزديک ۸۰۰ ميليون دلار هم اينها بودند.بخش شيرينسازي گاز هم ۴۱۰ ميليون يورو يعني حدود ۵۳۰ ميليون دلار با نرخ تبديل آن روزها درميآمد.چيزي که مانده مايع سازي است که حدود۱.۷ ميليارد دلار ميخواهد. اگر بين ۳۰۰ ميليون دلار براي هزينههاي متفرقه در نظر بگيريم، به آن عدد ۳/۴ که در برآوردهاي ما است ميرسيم.
- نيروگاه و يوتيليتي آب حدود ۷۲۰ ميليون يورو
- ساير يوتيليتيها و تانکها حدود ۳۵۰ ميليون يورو
- اسکلهها و تجهيزات بارگيري حدود ۲۵۰ ميليون يورو
- شيرينسازي حدود ۴۱۰ ميليون يورو
- مايع سازي و اقلام ويژه حدود ۱۳۰۰ ميليون يورو
- ساير هزينههاي قبل از بهرهبرداري ۲۵۰ ميليون يورو
در مورد ناوگان حملونقل، هرچند آن را در پروژه نديديم، اما روي آن کار کرده بوديم. معمول در دنيا اين است که خريدارها نصف ناوگان موردنياز را ميآورند و ميبرند، نصف آن را هم شما تأمين ميکنيد. بنابراين، ما با توجه به اينکه حدود ۱۳ تا کشتي برآورد کرده بوديم، برآورد ما اين بود که حدود ۶ تا کشتي بايد تأمين کنيم، برنامهي اوليه ما اين بود که در سالهاي اول کشتيها را اجاره ميکنيم و در سالهاي بعد بهتدريج بخريم. ميدانيد که امروز در صنعت جهاني کشتي-سازي تا ۹۰ درصد ميتوانيد بهراحتي فاينانس بگيريد، بنابراين،ما اگر ميخواستيم ۶ فروند بخريم که ۱ ميليارد و ۲۰۰ ميليون يورو بود، ما کلاً ۱۲۰،۱۳۰ ميليون يورو يا دلار بايد پول تأمين ميشد، که عدد غيرقابلتصوري نبود که ما را دچار مشکل حاد کند.
ظرفيت ناوگان مدنظر شما در اين طرح چگونه ديده شده بود؟
در سال ۸۶ ما ۳ کلاس متفاوت کشتي داشتيم: ۱۴۰ هزار مترمکعبي، کيوفلکس ۲۲۰ هزار مترمکعبي و کيومکس ۲۶۰ هزار مترمکعبي که دو کلاس آخر را قطر استفاده ميکرد. البته با اصلاح طرح و تغييرات و عايقبندي ظرفيت کشتيهاي ۱۴۰ هزارتايي ميتوانست با حفظ همان سايز و کلاس تا ۱۷۰ هزار مترمکعب افزايش پيدا کند.
و بعد آيا بازار کشش لازم براي ورود LNG ايران را داشت؟ يعني حتي ۷۰ ميليون تني هم که شما فرموديد، ما اين کشش را ديده بوديم؟
بله، البته در سال ۱۳۸۶، يعني قبل از رکود جهاني سال ۲۰۰۸ که هنوز هم تا حدود زيادي باقي است هيچکس باور نداشت که يک گرم ال.ان.جي روي دست کسي بماند. واقعيت اين بود که نفت به ۱۴۰ دلار رسيده بود و قيمت گاز باسرعت بالا ميرفت و دنيا بهشدت نياز به مصرف داشت و اصلاً هيچکس اين تصور را نداشت که اين روند توقف کند. حتي در قسمت قبل به رشد برقآساي چين اشاره کردم. اما بعد که اين رشد کمرنگ شد، ايران هم سياستهاي خود را بااحتياط جلو برد، يعني به سمت ۷۰ ميليون تن نرفتيم و طرح ايران، پارس و پرشين ال.ان.جي که رويهم ۳۵ ميليون تن بود بهعلاوه پارس شمالي که چينيها به آن علاقهمند بودند، مجموعاً ۵۵ ميليون تن را تشکيل ميداد. مجموعاً ظرفيتهاي ايران بهتناسب شرايطش از ۳۵ تا ۷۰ متغيير بود.
و اکنون برآورد شما با توجه به آينده از ظرفيت موجود چقدر است؟
در برآورد من بايد اين را ديد که دنيا به چه سمت و سويي دارد ميرود. تمام اين اتفاقاتي که دارد ميافتد برآورد را ايجاد ميکند که دنيا امروز از اين بلاتکليفي امروز بيرون ميآيد و بلافاصله دوباره انرژي ميخواهد. اما اين دوران بلاتکليفي چند سال باشد خيلي مهم است. همانطور که اروپاييها به سمت تنوع مبادي تأمين انرژي ميروند، روسها هم به سمت متنوع سازي مقاصد، با در نظر گرفتن چين ميروند. پس مقصد LNGهاي روسها در شمال يا خط لوله در حال ساخت به سمت جنوب شرقي درواقع يک راه نجات برايشان است. خيلي هم عجيب نيست که اين کار را بکنند، اما ما بايد يک مقداري بااحتياط بيشتر برويم. برآوردم اين است ما فعلاً بايد حداکثر روي ۳۰-۲۰ ميليون تن تمرکز کنيم تا ببينيم چه ميشود.
يک تعبيري وجود دارد که ميگويد LNG پلي است که قيمت گاز را جهاني ميکند، يعني از حالت منطقهاي که الان هست خارج ميکند و وقتي قيمت جهاني شد، مثل قيمت نفت که جهاني تنظيم مي-شود و اتفاقاً مصرفکنندهها هستند که خيلي روي قيمت تأثيرگذار هستند، اين در مورد گاز هم اتفاق خواهد افتاد و اين به نفع ما نيست. پس LNG براي ايران يک تهديد است، آيا شما اين تهديد را باور داريد؟
سؤال من اين است: معني اين حرف يعني اينکه من به بازار منطقهاي خودم فکر کنم، بازار منطقهاي من چه کسي است؟ بياييد بررسي بکنيم. کشورهاي جنوبي ما- اينهايي هستند که در دايره بحث کردم- کداميک حاضر هستند گاز من را به قيمت بخرند؟ امارات، عمان، عربستان سعودي، قطر، بحرين، کويت يا يمن، هيچکدام. چون يا خودشان صادرکننده گاز يا نفت هستند يا پولي ندارند که بدهند. پس بنابراين،ميگويند شما سوبسيدي که دولت، به من ميدهد، شما هم به من بدهيد، ما همين قضيه را روي پرونده کرسنت داشتيم. انتظار دارند مطابق قيمت دلفين به آنها بدهيم. در غرب؛ عراق، سوريه، اردن و لبنان هستند. ما با کداميک از اينها ميتوانيم کار کنيم؟ کدام بازار مصرف بزرگي است؟ هيچکدام. اردن، سوريه، لبنان که کوچک هستند، عراق هم که بزرگ است، خودش دومين يا سومين دارندهي منابع نفتي جهان است چرا بايد گاز گران از من بخرد؟ تنها دليلي که ميتواند باشد در کوتاهمدت، اين است که نيروگاه بزند، در درازمدت اين است که تزريق کند به ميادين نفت خودش. چرا بدهيم او تزريق کند؟ پس اينطرف هم خبري نيست، هرچند در شرايط کوتاهمدت ممکن است عراق براي نيروگاههاي خود حدود ۱۰ ميليارد مترمکعب در سال، که عدد بزرگي نيست، نياز داشته باشد. ترکيه هم حداکثر از ۱۰ ميليارد کنوني به ۱۲تا ۱۵ ميرسد، آذربايجان، ترکمنستان و ازبکستان هم خود صادرکننده هستند. تاجيکستان و قرقيزستان هم خيلي دور و داراي بازار کوچکي هستند. در مورد افغانستان و پاکستان من نميدانم بشود بهراحتي با آنها کارکرد يا نه. ضمن اينکه بازار مصرف پاکستان؛ بلوچستان آن نيست، کراچي و اسلامآباد و راولپندي است که براي رسيدن به آن بايد ۱۰۰۰ کيلومتر جلو رفت. ضمن اينکه فقط کافي است قطر اراده کند و ۱۰ ميليون تن LNG به پاکستان بدهد، پاکستان ديگر از من نميخرد. اين منطقهاي را که ميگوييم «ما منطقهاي کار کنيم خوب است»، در منطقه ما چيزي نيست اگر اينگونه به مسئله نگاه کنيم و منطقهاي بازي کنيم، قطعاً باختهايم.
در کشورهاي حاشيه خليجفارس که اشاره کرديد، بحث صادر کردن گاز به عمان که بعد آن را به LNG تبديل کند و صادر کند، فکر ميکنيد الان که به سمت دوره پساتحريم و برداشته شدن تحريمها پيش ميرويم، اساساً ديگر فکر ميکنيد محلي از اعراب داشته باشد؟ اصلاً آن موقع اين پيشنهاد خوبي بود؟
عمان يک راه دارد که ما باهم برويم LNG را بازاريابي کنيم. اگر هم بخواهيم هزينههاي عمان را براي مايع سازي بدهيم، من به شما ميگويم با قيمتهاي امروز هيچ چيزي گير ما نميآيد. يعني به عدد خيلي پاييني براي گازي که بايد به آنها بفروشيم خواهيم رسيد. به نظرم به موضوع اينگونه فکر کنيم که بهجاي دادن گاز ارزان به عمان، به واحدي بدهيم که مال خودمان باشد و LNG را هم در خاک خودمان توليد کند تا شايد بشود آن را توجيه کرد، اما به يک شرکتي که بيرون است، سوبسيد بدهيم، چگونه ميخواهيم آن را توجيه کنيم از نظر من امروز شايد اين خيلي اقتصادي نباشد و به نظرم قبل از اين هم اقتصادي نبود. پساتحريم هم که به قول شما اتفاق بيافتد و ما بتوانيم جنسهايمان را بياوريم که ديگر اصلاً اقتصادي نيست. من خيلي راحت ميروم جنسهاي خودمان را ميآورم و IranLNG را راه مياندازم و نيازي به عمان نخواهد بود، اگر بر روي راهاندازي ايران ال.ان.جي تمرکز کنيم.
بهعنوان سؤال آخر آخرين وضعيت طرحهاي در دست ساخت بخصوص ايران ال.ان.جي، چطور است؟ چه چشماندازي را ميبينيد که ما بتوانيم اولين محمولهي LNG را صادر کنيم؟ ضمن اينکه طرح-هاي ديگر در چه وضعيتي هستند، آيا کاملاً متوقف هستند؟
در مورد ايران ال.ان.جي از ۷ توربين مدنظر، ۵ دستگاه نصب شده که ظرف دو ماه ميتواند وارد مدار شود. دو دستگاه باقيمانده با توجه به نياز به سيستم بخار، نيازمند ۱.۵ سال زمان هستند اما در اين فاصله ميشود رديف اول توليد LNG با ظرفيت ۵ ميليون تن را راه انداخت و نيازي به اين توربينها نيست، رديف دوم هم ۷-۶ ماه بعد از رديف اول زمان نياز دارد که قسمت بخار بهراحتي به آن ميرسد. تقريباً بهواسطهي آب هم مشکلي نداريد، بخار هم با دو تا HRSG که شما نصبکرده داريد تأمين ميشود. حداکثر ظرف ۱۰ تا ۱۲ ماه، HRSG۱ يا HRSG۲ و خطوط انتقال بخار آن آماده ميشود البته اينجا بايستي حدود ۴۰۰ ميليون يورو را در مدت بيست ماه پرداخت کرد که يعني هرماه بيست ميليون يورو بايد پرداخت. نيتروژن و هواي فشرده، اگر بخواهيد خيلي سريع اين کار را بکنيد و خارج از استاندارد و طراحي اوليهتان، ميتوانيد در چند ماه به بهرهبرداري برسانيد، اما حتي اگر بخواهيد طرحتان را هم به نتيجه برسانيد بيشتر از ۱۶،۱۷ ماه نيست و حدود دو ميليون يورو ماهيانه نياز دارد. کار شبکهي فلر و شبکه Fuel gas، حداکثر چند ماه است. در مورد بخش شيرينسازي، تانکها و اسکلهها و ساير جاها اگر شرايط، شرايط شهريور ۹۲ باشد در همهجا، يعني شيرينسازي، تانکها، سيستم بارگيري، خط لوله بارگيري، خط لوله انتقال LNG به اسکله و... حداکثر يک سال و نيم زمان ميخواهد و معني آن اين است که ۲۵ ميليون يورو ماهيانه نياز خواهد بود که در ۱۸ ماه هزينه شود.
در مورد شيرينسازي برآورد من درمجموع ۱۵ تا ۱۶ ماه و در حالت بدبينانه ۱۸ ماه است و معني اين قيمتها حداقل ۱۲ ميليون يورو در ماه است. در خصوص مايع سازي براي رديف ۱، کمپرسورها همه آماده حمل است، و مبدلهاي حرارتي ويژه هم حداکثر ظرف ۲ تا ۳ ماه آماده هستند. بنابراين، شما ۷ ماه ديگر همه اينها را در واحد داريد و اين به معني پرداخت حدود ۲۳۰ الي ۲۵۰ ميليون يورو در ۷ ماه است که عددي حدود ۳۰ الي ۴۰ ميليون يورو ماهيانه را طلب ميکند که در ۷ ماه هزينه شود. يک آيتم زمانبر در مايع سازي يک Tower خاص است که آن هم ۱۳ ماه به طول ميانجامد. اگر ۸ ماه هم براي راهاندازي بخواهيد زمان بگذاريد، ۱۸ تا ۱۹ ماه کافي است براي اينکه امکان صادرات اولين محموله را، و نه راهاندازي کامل رديف ۱ را به دست آوريد معني اين قيمتها حدود ۳۰ ميليون يورو ماهيانه براي رديف يک مطرح شده است. ۶ ماه طول ميکشد تا اين را به ظرفيت حداکثري برسانيم و همان زمان يا يکي دو ماه بعدازآن رديف ۲وارد مدار ميشود. البته همه اينها يک شرط مهم دارد بهشرط اينکه پول باشد، يعني براي راهاندازي ۲ ميليارد دلار بايد در اين پروژه هزينه شود. حالا ۲ ميليارد ممکن است بشود ۱۷۰۰،۱۸۰۰،۱۹۰۰ اما درهرحال بدان معناست که بايد در هر ماه ۱۰۰ ميليون دلار بدهيم. اگر يک ماه کمتر از اين تزريق شود، يک ماه به آن زمان اضافه ميشود. ضمن اينکه اين رقم ممکن است به خاطر ادعاهاي پيمانکار و ساير مسائل بيشتر هم شود. اين پول اگر نباشد راه نميافتد. پس ماهي ۱۰۰ تا، اگر هرماه باشد، انشاءا... ظرف حداکثر ۲۰ ماه ميتوان اولين محموله را صادر کرد.
تا الان در اين طرح ۱۸۵۰ ميليون دلار با نرخهاي تبديل آن زمان پرداخت به پروژه تزريق شده است. در مورد طرحهاي پارس وپرشين بايد گفت امروز اينها عملاً دو پروژه روي کاغذ هستند. روي زمين هيچ چيزي نيست. اينکه ميشود يا نميشود من بحث نميکنم. تجربه به من ميگويد ممکن است اگر اراده کنند، ميتوانند کاري کنند که پارس و پرشين از ايران ال.ان.جي زودتر راه بيافتد، يعني به آن پول بدهند و به اين پول ندهند؛ خوب نميشود و اين راه نميافتد، اما اگر بهطور طبيعي، متناسب، مساوي و معقول به دو تا پروژه پول بدهند پروژهي ايران ال.ان.جي حداقل ۳ سال قبل از آنها راه ميافتد.